صبحگاهان شد شتابان سوی باران می روم
گرچه پاییزم ولی همچون بهاران می روم
می شود مشتاق شبنم هر زمان گلبرگ و من
دم بدم مشتاق یارم پایکوبان می روم
آرزویی نیست بلبل را بجز دیدار گل
زیر پای دلبرم چون چشمه ساران می روم
از پی چشمان زیبایش کنون شب تا سحر
در طلب من سوی مسجد دیده گریان می روم
گر چه پیرم لیک از بهر وصال یار خویش
بی امان افتان و خیزان چون جوانان می روم
دوش رنجاندم دلش وز بهر دلجویی کنون
بر در سلطان قلبم دلنوازان می روم