سیاوش نامه

شعر

۹ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۱۹
تیر

صبحگاهان شد شتابان سوی باران می روم

گرچه پاییزم ولی همچون بهاران می روم

 

می شود مشتاق شبنم هر زمان گلبرگ و من

دم بدم مشتاق یارم پایکوبان می روم

 

آرزویی نیست بلبل را بجز دیدار گل

زیر پای دلبرم چون چشمه ساران می روم

 

از پی چشمان زیبایش کنون شب تا سحر

در طلب من سوی مسجد دیده گریان می روم

 

گر چه پیرم لیک از بهر وصال یار خویش

بی امان افتان و خیزان چون جوانان می روم

 

دوش رنجاندم دلش وز بهر دلجویی کنون

بر در سلطان قلبم دلنوازان می روم

  • سیاوش اکراد
۱۹
تیر

 

 

گفتا که من نسیمم روی از رخم بگردان

طوفان نشد حریفت دل را به کم نلرزان

 

 

گفتم که همچو طوفان، بوی نسیم کویت

لرزاند این دلم را،  مانند بید لرزان

 

  • سیاوش اکراد
۱۹
تیر

 

گفتا برو  ز دیده ام ،تا دل نبسته ام 

 گفتم مگر به راه تو عهدم شکسته ام

 

گفتا که جز مهر و وفا در تو نیافتم

 گفتم به غیر تو ، من دل نبسته ام

 

گفتا ز مهربانیت می لرزد این دلم  

گفتم ببین به گوشه ای نالان نشسته ام

 

گفتا بدی بکن که آسان کنم گذر 

 گفتم گذر نکن، بدی را کمر شکسته ام

 

گفتا رها  کنم ازاین پس دلم ز عشق 

گفتم که بی عشق ،من از جان گذشته ام

 

  • سیاوش اکراد
۱۹
تیر

 

یک پند عارفانه بشنو از این زمانه 

 خواهی اگر رهایی بگسل تو از خزانه

 

 

نیکی کن و مرنجان همچون پلید خویان 

کز قلب روسیاهان آتش کشد زبانه

 

 

سختی و جبر ایام آسان شود تحمل 

با ذکر یکشف السوء با یاد حق شبانه

 

 

بنگر به روی فرزند آیات ایزدی بین  

باشد همین نشانه اعجاز بی کرانه

 

 

این گوهر جوانی زیبا بود ولیکن 

 زیبائی درون را دریاب بی بهانه

 

  • سیاوش اکراد
۱۹
تیر

 

باز هم آمد به میان از نهان 

 ماه نشان صف شکنان خوش زبان

 

 

باز درآمد به چمن لاله  وار 

 رقص کنان نقش کشان دف زنان

 

 

چشم  بشد جمله تن  عاشقان  

محو   تماشای  کمان ابروان

 

 

ماه درآمد به شب عاشقان

روح بیامد به تن مردگان

 

 

نیست چنین روی خوش و مهربان 

در  همه  آفاق و همه کهکشان

 

 

شکر به درگاه  الهی  برم 

 زین همه الطاف روان بیکران

 

گفت سیاوش به رهش سر بباز 

 تا  که شوی محرم سر نهان

  • سیاوش اکراد
۱۹
تیر

 

دوش به من گفت گلی مهربان  

 عطر خوشم را   نپسندد   خزان

 

 

گفتمش ای مظهر عطر و جمال 

گر نپسندید خزان، خود  بدان

 

 

جای تعجب نبود زین کلام 

 چون نکند فهم ، ختن  هر شبان

 

 

گل همه سان مهر و محبت بود 

حال شنو پند گهر زین جوان

 

 

گر همه گویند به تو،  نا ثواب

   ور شنوی زهر ، از این و از آن

 

 

غم مخور از جور و فکن بی امان 

  عطر خوشت را همه سو در جهان

 

  • سیاوش اکراد
۱۸
تیر

گل من خار نشو بی دل وجان خواهی شد

تهی از مهر و وفا ناله کنان خواهی شد

 

تکیه بر باد نکن نقش بر این آب نزن

خانه ویرانه مکن آب روان خواهی شد

 

 یار و غمخوار بدی همره عیار بدی

مهر اگر رفت ز دل یار بدان خواهی شد

 

 دیده از خشم بشوی و ره میخانه بپوی

کینه از سینه رود مأمن جان خواهی شد

 

 یاد ایام چه شد خاطره ی یار چه شد

یاد دیروز کنی عاشق آن خواهی شد

 

نفس باد صبا مشک فشان خواهدشد

گر به بیراهه روی باد خزان خواهی شد

  • سیاوش اکراد
۱۸
تیر

دیریست که بر مسند قلبم بنشستی

 شیدا بنمودی دل و آسوده برستی

 

فرهاد شدم در ره تو جان بفشاندم

شیرین، زچه رو بهر دلم تیشه بدستی

 

بر عشق و جوانی بنمودی تو تظاهر

تا دیدی یکی جلوه ی بیگانه، گذشتی

 

در فکر بدم دوش ز بیداد زمانه

کشتی دل و اکنون به غمش چله نشستی

 

دریاب به هنگامه ی شادی غم خویشان

 بی یار بمانی اگر این رشته گسستی

 

برعهد وفادار بمان ای صنما چون

دنیا نکند رحم به تو، گر بشکستی

 

گفتم به تو اسرار وفاداری و مستی

 بشنیدی و زان دُرّ گران، طرف نبستی

  • سیاوش اکراد
۱۷
تیر


گر دل من مشک خون چشم تو تیر بلاست

سنگ چو شیشه شکست، هیچ نگو بی وفاست

 

بر سر مجنون مبر مرهم دارالشفاء

درد جنونش بدان غمزه ی لیلی شفاست

 

هجر تو و درد من قصه ی بی منتهاست

در طلب عشق اگر راه نپویی خطاست

 

یار برفت از دیار هیچ بدانی چرا

غره شدن بر خودت آفت این ماجراست

 

یار به بر می به کف، قدر ندانستمی

یار بشد می بریخت، مستی دیشب کجاست

 

جامه درم خون خورم حال زهجران دوست

چاره کن این اشتباه جامه دریدن خطاست

  • سیاوش اکراد