مشک خون
چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۴:۵۵ ب.ظ
گر دل من مشک خون چشم تو تیر بلاست
سنگ چو شیشه شکست، هیچ نگو بی وفاست
بر سر مجنون مبر مرهم دارالشفاء
درد جنونش بدان غمزه ی لیلی شفاست
هجر تو و درد من قصه ی بی منتهاست
در طلب عشق اگر راه نپویی خطاست
یار برفت از دیار هیچ بدانی چرا
غره شدن بر خودت آفت این ماجراست
یار به بر می به کف، قدر ندانستمی
یار بشد می بریخت، مستی دیشب کجاست
جامه درم خون خورم حال زهجران دوست
چاره کن این اشتباه جامه دریدن خطاست
- ۹۴/۰۴/۱۷