سیاوش نامه

شعر
۱۵
اسفند

 

شبی تا صبح من با تو براهی

به دریای خیالت مثل ماهی

 

دل من را سوی خود می کشیدی

ولی من می کشیدم هر دم آهی

 

اگر از غمزه ات امشب نمیرم

بجویم صبح فردا جان پناهی

 

چوکوهی بودم و لرزان بشد دل

به طوفان نگاهت همچو کاهی

 

اگر روی خوشت امشب نبینم

بی افتم تا سحر اندر تباهی

 

کنون کز جور این دنیا ملولم

بکن خوشحال دل را با نگاهی

 

زبخل مردمان بی محبت

بیا پنهان شویم اندر سیاهی

 

شدم در بند عشق و دل سپردم

سیاوش را نباشد این گناهی

 

 

  • سیاوش اکراد
۱۵
اسفند

 

لبخند به لب دیدمت ای دوست کجایی

راه دل بیمار من این سوست کجایی

 

لبخند ز شادی بزدی یا به تمسخر؟

لبخند تو شیرین و دو پهلوست کجایی

 

از دوست مرا مهر رسد یا که ملامت

هم شادی و هم قهر تو نیکوست کجایی

 

امروز بدیدم رخ زیبای تو اما

دیدار دوباره تو جادوست کجایی

 

دیریست که از یاد تو رفتست خیالم

اما دلم از عطر تو خوشبوست کجایی

 

امروز ز میخانه گذر کرد سیاوش

مهرش به لب و سینه سخنگوست کجایی

  • سیاوش اکراد
۱۵
اسفند

 

دیده به در خشک شد در طلب روی دوست

نیست مرا بهتر از خاک در کوی دوست

 

پرتو خورشید و ماه جلوه کند بر جهان

جلوه ندارد ولی بیشتر از موی دوست

 

گر چه نبینم رخش از سرشب تا سحر

هردم از این راه دور می رسدم بوی دوست

 

عشق مرا کور کرد چاره ندارد دلم

هر طرفی میروم می کشدم سوی دوست

 

از گله و از عتاب طاقت دل تاب شد

غم ز دل و جان زدود غمزه ی دلجوی دوست

 

دل نسپردم به کس خیره نماندم به کس

چشم سیاوش ندید جز خم ابروی دوست

 

مسخ بشد قلبم از جادوی مژگان دوست

نیست کسی همچو من در پی جادوی دوست

  • سیاوش اکراد
۲۲
بهمن

 

یکی معشوق عاشق را رها کرد

دل از خیرو شرش یکجا جدا کرد

 

بخود پیچید عاشق ناله سرداد

فغان کرد و خدایش را صدا کرد

 

همی می گفت یارب من چه کردم

که یارم ظلم با این بی نوا کرد

 

گذر بر حال زارش کرد رندی

چو دید آشفته حالش این دعا کرد

 

خدایا عاشق نادان بمیران!

بگفت و عزم رفتن را ادا کرد

 

عجب! بیچاره عاشق را بمیران؟

چرا بر من چنین سنگین دعا کرد

 

دوان اندر پی اش عاشق طلب از

دلیل این دعا بر بینوا کرد

 

بگفتا گر بدیدی بی بهانه

برفت معشوق و یارش را رها کرد

 

در احوال خودت علت نیابی

که شاید عشق بازی در خفا کرد

 

بدان معشوق در نزد رقیب است

بدین علت جفا بر تو روا کرد

 

چو عاشق این سخن بشنید دانست

چرا این رند بر وی این دعا کرد

 

ز کوی عقل و عشق عاشق گذر کرد

ز اول خانه ی دل را بنا کرد

 

  • سیاوش اکراد
۰۸
مهر

 

قافیه لنگ می زند بر سر عشق لنگ تو

شیشه ی عمر من شکست از دل سخت و سنگ تو

 

قلب مرا شکسته ای ، روح زتن گسسته ای

هیچ نظرنمی کندچشم بخیل وتنگ تو

 

از نظرم شدی نهان ، گشت چو عشق من عیان

آه ز سر نمی رود ، خنده ی شوخ و شنگ تو

 

یکدل و یکزبان بُدم از دگران نهان بُدم

قوس و قزح خیره کند، چهره ی هفت رنگ تو

 

معرفت ار بوَد طلا ، پست شود به نزد تو

منفعت ار به کوه قاف هست ولی به چنگ تو

 

گرچه نکرده ای وفا عهد شکسته ای ، ولی 

از گنهت گذر کنم، نیست خیال جنگ تو

 

  • سیاوش اکراد
۰۸
مرداد

من از این جور تو ای چرخِ فلک بیزارم

این چه رسمیست که گل میبری از گلزارم

 

تا ببینی گلی اندر بر و می در کف ماست

آنچنان جهد کنی تا ببری دلدارم

 

ای که یارم ز سر بخل ربودی، خوش باش

صبر کن تا به قیامت که رسد دیدارم

 

ابر و بادو مه و خورشید و فلک در کارند

تا به میدان رود و کشته شود سردارم

 

من بدان خون سیاوش نگرم یا گل سرخ

ز غمش من همه شب تا به سحر بیدارم

 

لب تشنه، تن عریان، سر بی خود و سلاح

آمدم من به مصافت، تو ببین بی یارم

 

  • سیاوش اکراد
۱۹
تیر

صبحگاهان شد شتابان سوی باران می روم

گرچه پاییزم ولی همچون بهاران می روم

 

می شود مشتاق شبنم هر زمان گلبرگ و من

دم بدم مشتاق یارم پایکوبان می روم

 

آرزویی نیست بلبل را بجز دیدار گل

زیر پای دلبرم چون چشمه ساران می روم

 

از پی چشمان زیبایش کنون شب تا سحر

در طلب من سوی مسجد دیده گریان می روم

 

گر چه پیرم لیک از بهر وصال یار خویش

بی امان افتان و خیزان چون جوانان می روم

 

دوش رنجاندم دلش وز بهر دلجویی کنون

بر در سلطان قلبم دلنوازان می روم

  • سیاوش اکراد
۱۹
تیر

 

 

گفتا که من نسیمم روی از رخم بگردان

طوفان نشد حریفت دل را به کم نلرزان

 

 

گفتم که همچو طوفان، بوی نسیم کویت

لرزاند این دلم را،  مانند بید لرزان

 

  • سیاوش اکراد
۱۹
تیر

 

گفتا برو  ز دیده ام ،تا دل نبسته ام 

 گفتم مگر به راه تو عهدم شکسته ام

 

گفتا که جز مهر و وفا در تو نیافتم

 گفتم به غیر تو ، من دل نبسته ام

 

گفتا ز مهربانیت می لرزد این دلم  

گفتم ببین به گوشه ای نالان نشسته ام

 

گفتا بدی بکن که آسان کنم گذر 

 گفتم گذر نکن، بدی را کمر شکسته ام

 

گفتا رها  کنم ازاین پس دلم ز عشق 

گفتم که بی عشق ،من از جان گذشته ام

 

  • سیاوش اکراد
۱۹
تیر

 

یک پند عارفانه بشنو از این زمانه 

 خواهی اگر رهایی بگسل تو از خزانه

 

 

نیکی کن و مرنجان همچون پلید خویان 

کز قلب روسیاهان آتش کشد زبانه

 

 

سختی و جبر ایام آسان شود تحمل 

با ذکر یکشف السوء با یاد حق شبانه

 

 

بنگر به روی فرزند آیات ایزدی بین  

باشد همین نشانه اعجاز بی کرانه

 

 

این گوهر جوانی زیبا بود ولیکن 

 زیبائی درون را دریاب بی بهانه

 

  • سیاوش اکراد