سیاوش نامه

شعر

۶ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۵
اسفند

 

سالها می گذرد از صنمم نیست نشانی

تا جان به تنم هست تو در یاد بمانی

 

گشتم همه عمر بدنبال تو هرروز

در یاد عیانی و تو از دیده نهانی

 

بهتر زتو من در همه عمر ندیدم

هر خوب که دیدم تو مرا بهتر از آنی

 

در شهر خودم بی تو ندارم سرو وسامان

آنقدر غریبم که محال است بدانی

 

شبها که به ناگاه به خوابم تو می آیی

امید من این است که تا صبح بمانی

 

امروز صبا بوی تو را سوی من آورد

از بهر دل مرده من روحی و جانی

 

شاید که نرفتست ز یاد تو سیاوش

شاید برسد روز وصال تو زمانی

  • سیاوش اکراد
۱۵
اسفند

 

چه شد ای مونس جان باز که بیگانه شدی

ترک دلدار نمودی سوی میخانه شدی

 

سرو شاداب بُدی خانه آباد بُدی

این ندانست کسی از چه تو ویرانه شدی

 

گله از رفتن ایام جوانی چه ثمر

چون ره راست نهادی سوی پیمانه شدی

 

گر مرا نیست سرایی به وفایم تو بمان

در پی خانه که رفتی با که همخانه شدی

 

رفتن و آمدنت عمر مرا سوخت ولی

باز چون سوی من آیی عشق جانانه شدی


 

  • سیاوش اکراد
۱۵
اسفند

 

همه عالم به فدای قد رعنای تو شد

ماه هرشب خجل از چهره ی زیبای تو شد

 

نه فقط من بشدم عاشق و دلبسته تو

آسمان هم مثل من واله و شیدای تو شد

 

هرکسی کو گذرش بر سر کوی تو فتاد

سروپا چشم شد و محو تماشای تو شد

 

چون بدیدم رخ زیبای تو را اول بار

دلم عاشق بشد و غرق تمنای تو شد

 

دوش از دوری تو شکوه به حافظ بردم

همه فکر و خیالم شب یلدای تو شد

 

گل تویی باغ تویی مهر تویی ماه تویی

دل بیچاره ی من عاشق سیمای تو شد

 

نام تو در خاطر و شعر سیاوش چو نشست

تا قیامت روح و جانم مهد و ماوای تو شد

  • سیاوش اکراد
۱۵
اسفند

 

شبی تا صبح من با تو براهی

به دریای خیالت مثل ماهی

 

دل من را سوی خود می کشیدی

ولی من می کشیدم هر دم آهی

 

اگر از غمزه ات امشب نمیرم

بجویم صبح فردا جان پناهی

 

چوکوهی بودم و لرزان بشد دل

به طوفان نگاهت همچو کاهی

 

اگر روی خوشت امشب نبینم

بی افتم تا سحر اندر تباهی

 

کنون کز جور این دنیا ملولم

بکن خوشحال دل را با نگاهی

 

زبخل مردمان بی محبت

بیا پنهان شویم اندر سیاهی

 

شدم در بند عشق و دل سپردم

سیاوش را نباشد این گناهی

 

 

  • سیاوش اکراد
۱۵
اسفند

 

لبخند به لب دیدمت ای دوست کجایی

راه دل بیمار من این سوست کجایی

 

لبخند ز شادی بزدی یا به تمسخر؟

لبخند تو شیرین و دو پهلوست کجایی

 

از دوست مرا مهر رسد یا که ملامت

هم شادی و هم قهر تو نیکوست کجایی

 

امروز بدیدم رخ زیبای تو اما

دیدار دوباره تو جادوست کجایی

 

دیریست که از یاد تو رفتست خیالم

اما دلم از عطر تو خوشبوست کجایی

 

امروز ز میخانه گذر کرد سیاوش

مهرش به لب و سینه سخنگوست کجایی

  • سیاوش اکراد
۱۵
اسفند

 

دیده به در خشک شد در طلب روی دوست

نیست مرا بهتر از خاک در کوی دوست

 

پرتو خورشید و ماه جلوه کند بر جهان

جلوه ندارد ولی بیشتر از موی دوست

 

گر چه نبینم رخش از سرشب تا سحر

هردم از این راه دور می رسدم بوی دوست

 

عشق مرا کور کرد چاره ندارد دلم

هر طرفی میروم می کشدم سوی دوست

 

از گله و از عتاب طاقت دل تاب شد

غم ز دل و جان زدود غمزه ی دلجوی دوست

 

دل نسپردم به کس خیره نماندم به کس

چشم سیاوش ندید جز خم ابروی دوست

 

مسخ بشد قلبم از جادوی مژگان دوست

نیست کسی همچو من در پی جادوی دوست

  • سیاوش اکراد