من از این جور تو ای چرخِ فلک بیزارم
این چه رسمیست که گل میبری از گلزارم
تا ببینی گلی اندر بر و می در کف ماست
آنچنان جهد کنی تا ببری دلدارم
ای که یارم ز سر بخل ربودی، خوش باش
صبر کن تا به قیامت که رسد دیدارم
ابر و بادو مه و خورشید و فلک در کارند
تا به میدان رود و کشته شود سردارم
من بدان خون سیاوش نگرم یا گل سرخ
ز غمش من همه شب تا به سحر بیدارم
لب تشنه، تن عریان، سر بی خود و سلاح
آمدم من به مصافت، تو ببین بی یارم