یکی معشوق عاشق را رها کرد
دل از خیرو شرش یکجا جدا کرد
بخود پیچید عاشق ناله سرداد
فغان کرد و خدایش را صدا کرد
همی می گفت یارب من چه کردم
که یارم ظلم با این بی نوا کرد
گذر بر حال زارش کرد رندی
چو دید آشفته حالش این دعا کرد
خدایا عاشق نادان بمیران!
بگفت و عزم رفتن را ادا کرد
عجب! بیچاره عاشق را بمیران؟
چرا بر من چنین سنگین دعا کرد
دوان اندر پی اش عاشق طلب از
دلیل این دعا بر بینوا کرد
بگفتا گر بدیدی بی بهانه
برفت معشوق و یارش را رها کرد
در احوال خودت علت نیابی
که شاید عشق بازی در خفا کرد
بدان معشوق در نزد رقیب است
بدین علت جفا بر تو روا کرد
چو عاشق این سخن بشنید دانست
چرا این رند بر وی این دعا کرد
ز کوی عقل و عشق عاشق گذر کرد
ز اول خانه ی دل را بنا کرد